فرزند ناخلف عثمانی پژوهشی درباره شکل‌گیری جمهوری آذربایجان

رابعه موحد

پژوهشگر علوم سیاسی

موسسه ترجمه و تحقیق هور

از تاسیس کشوری به نام آذربایجان که درصدد سود جستن از نام، قدمت و هویت آذربایجان ایران است. دیری نگذشته است. جمهوری آذربایجان، کشوری آن سوی ارس و آن سوی دریای مازندران است؛ بنیانگذاران وابسته به قدرت‌های آن روز منطقه در ابتدای اعلام استقلال و نامگذاری این کشور، سماجت و صداقت را پرده‌پوش مکر خود کردند و در مقابل اعتراضات گسترده‌ی ایرانیان آگاه به توطئه‌ی حزب مساوات، جوابیه‌هایی کمابیش مشابه، با دلایلی پوشالی و خالی از منطق در جراید آن روزها به چاپ رساندند. آنها طی نامه‌هایی سعی کردند ایرانیان معترض را آرام کنند و حتی از این ترفند استفاده کردند که گویا دلایل نگرانی ایرانیان را خوب درک کرده‌اند اما جای نگرانی نیست؛ اقرار کردند که آذربایجان تا به امروز فقط به شمال ایران اطلاق می‌شده است و آنها از این نامگذاری نیت دست‌اندازی به آذربایجان واقعی را ندارند.

ایران در اواخر عهد قاجار

… اواخر عصر قاجار بود و نقشه‌ی ایران خودبه‌خود، بیشتر به تکه‌های مجزای یک پازل ازهم پاشیده می‌مانست و اقتداری داخل خاک خود نیز نداشت. نامه‌ها و هشدارهای ساعد، سفیر ایران در باکو و افراد دلسوز دیگر، در دولت نابسامان ایران همتی در برخورد قاطعانه با این نامگذاری برانگیخته نکرد. آنها سفیران‌شان را برای اعلام جسارت خود به دربار بی‌بار احمدشاه فرستادند و دربار ایران جز کشیدن خط و نشان‌هایی بی‌رنگ برای ایجاد محدودیت‌هایی گذرا اقدامی نکرد. بنیانگذاران آذربایجان، از اعتراف و صداقتی استفاده کردند که عین مکر بود؛ آنان بی‌هیچ مقاومتی به جغرافیای مجزای ایران و اصالت آذربایجان ایران اعتراف کردند تا کارشان پیش رود. آنها نیک می‌دانستند که در حال ساختن بنای محکمی برای دست‌اندازی در نسل‌های ناآگاه بعدی و بهانه‌ای بزرگ برای طراحان آگاه این توطئه هستند و امروز وارثان آنها «نه ججیم نه پالاس نه حضرت عاباس» گویان، مدعی اصالت خویش و غاصب بودن ایران و ایرانی هستند (اشاره به مثلی رایج در آذربایجان در مورد کسانی که جنسی را به امانت می‌گیرند و وقتی صاحب‌اش برای پس گرفتن مراجعه می‌کند آن را انکار می‌کنند: چه جاجیمی؟ چه پلاسی؟ و وقتی صاحب مال قسم حضرت عباس می‌دهد، می‌گویند: چه حضرت عباسی؟). شاید بسیاری از ما هنوز از شکل‌گیری این کشور نوپا که من در این نوشته نسبت به نام واقعی و واقعیت تاریخی آن وفادار مانده و تا پایان مطلب آن را جمهوری اران یا قفقازیه خواهم نامید، اطلاع دقیقی نداریم. زیرا سال‌ها در کتاب تاریخ مدارس خود در گذری ناقص بر عهدنامه‌ی گلستان و ترکمانچای، خواندیم که بخشی از ایران طی جنگ‌های فرسایشی روس و ایران از خاک ما جدا شد.

ما در بسیاری از کتاب‌های تاریخ خواندیم که بخشی از آذربایجان از خاک ایران جدا شد و شاید همین اطلاعات نادرست از کودکی بذر نامرغوب دستکاری شده‌ای در ذهن ما کاشته است که توانسته ستون تدکید و تکیه و نکته‌ی تقویت سودجویان پان‌ترک در اشاعه‌ی اطلاعات تحریف شده در اذهان عمومی و ناآگاه ما باشد… جالب‌تر از کتاب‌های تاریخ ما، کتاب‌های تاریخ مدارس کشور نوپای اران است که در آن اران را کشوری مستقل دانسته که در جنگ‌های روس و ایران طی عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای بین دو کشور قدرتمند ایران و روسیه تقسیم شده و نصف کشور آنها یعنی آذربایجان سهم ایران شده است. آنها بذر کینه و نفرت را از روسیه و ایران در دل کودکان قفقاز کاشته‌اند تا ایران را غارتگر و غاصب تاریخ بلندبالای ملت و دولت خود بدانند؛ آنها معتقدند که نیمه‌ی آذربایجان که تحت حاکمیت روسیه بوده، اکنون آزاد شده اما نیمه‌ی دیگر هنوز زیر یوغ ایران باقی مانده است.

آنها در مهدکودک‌ها و دبستان‌ها به کودکان خود شعرهای حماسی ملی یاد می‌دهند که آرزوی یکی شدن دو نیمه‌ی وطن‌شان در آن اشعار کنجانده شده است؛ مانند شعری که می‌گوید «از وقتی آذربایجان را دو نیم کردند، دلم نمی‌آید تکه چوبی را هم دو نیک کنم.» و خوب توانسته‌اند کودکان آن سوی مرز را سربازان بالقوه‌ی زهرآگینی علیه ایران بار بیاورند. قابل تامل است که این بذرهای هدفمند پاشیده بر سرزمین اران، فقط درخت کینه و دشمنی علیه ایران توانسته است رشد کند و سربه فلک بکشد. 70 سال حکومت سرکوبگرانه روسیه بر این سرزمین، کوچک‌بینی، خضوع، خشوع و احترام بیش از حد به روس‌ها را در ارانی‌ها پرورش داده است. آنها در زبان ضدروس و در عمل سرشار از احترام و تقلید از آنها هستند و هنوز با افتخار به تدریس و آموزش زبان روسی از مدارس تا دانشگاه‌های خود ادامه می‌دهند. آنها ما آذری‌های ایران را به خاطر قبول زبان فارسی که زبان ملی ماست، ملامت می‌کنند و همان مردم معترض تا همین امروز صحبت کردند به زبان روسی را که زبان دو قرن سلطه و استعمار بر سرزمین‌شان بوده است، افتخاری بزرگ می‌دانند و هنوز مدارس روسی‌زبان، محصلان مشتاق بیشتری را جذب می‌کنند و ثبت‌نام در مدارس روسی‌زبان با شهریه‌ی بالا یکی از موارد فخرفروشی والدین ولایت قفقاز است. همین تحریف و نقص اطلاعات ما باعث شده است طرفداران قفقاز و مدعیان آذربایجان ایران بتوانند بین مردم و جوانان ناآگاه، تبلیغات جدایی این بخش از سرزمین ما را بکنند و در سر کوچک خود، نقشه‌ی آذربایجان بزرگی را بکشند که هرگز نبوده است.

اسنادی دال بر تحدید حدود ایران

مراجعه به بسیاری از کتب تاریخی در مورد قفقاز و آذربایجان و تفاوت‌های فاحش بین وقایع ریز و درشت این دو کشور، همچنین مروری بر اخبار روزانه‌ی مربوط به سال‌های 1813 میلادی به بعد یعنی از زمان جدایی قفقاز از ایران تا تشکیل جمهوری دوساله در آن منطقه توسط محمدامین رسول‌زاده و سپس متلاشی شدن و بلعیده شدن آن توسط شوروی و پس از آن بار دیگر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تشکیل جمهوری دوم قفقازیه، هم تحریف تاریخ و جغرافیا در این دو منطقه و هم ماهیت این نامگذاری را از روز نخست تا به امروز آشکار می‌کند. نکته‌ی اتکای من در این پژوهش اجمالی، تاکید و تمرکز بر تفاوت‌های موجود بین وقایع مهم این دو سرزمین مجاور از جمله، لشکرکشی‌ها و فرمان‌ها، عزل‌ها و انتصاب‌ها، جدایی‌ها و الحاق‌ها و عهدنامه‌ها و عهدشکنی‌هاست.

در بررسی اسناد مربوط به این وقایع، تفاوت‌های مشخص و شفافی در زبان و نژاد و دین و اسامی شهرها و حاکمان‌شان و تفاوت شکست‌ها و پیروزی‌های آذربایجان و اران آشکار می‌شود. حمله‌ی اعراب، مغولان، جنگ‌های روس و ایران، عهدنامه‌های موجود و نیز نامه‌ها و مراسلات بین روشنفکران و روزنامه‌نگاران ایرانی در 1918 با بنیانگذاران جمهوری اران که تعدادی را مستقیما از روزنامه‌های آن دوران و از کتابخانه‌ی ملی برداشت کرده‌ام، اسناد گویایی بر تحریف واقعیت بزرگی هستند که حاصل آن، جمهوری قفقازیه است. هرچند آوردن تمام مدارک و شواهد اینجا ممکن نیست اما همین تعداد اندک چنان گویا و شفاف است که برای رد کردن آن باید به عمد گوش‌ها و چشم‌ها و ران اندیشه را مسدود کرد و فقط دهانی را گشود که در جهت مقاصد شوم توسعه‌طلبانه از یک آذربایجان دوتکه‌شده یاوه‌ها می‌بافد. امید که این بررسی گزارش‌گونه و سریع، توان روشن کردن برخی از ابهامات در این مورد را داشته باشد. تفکیک این دو منطقه را از شاهنامه فردوسی آغاز می‌کنم.

نهفته چو بیرون کشید از نهان / به سه بخش کرد آفریدون جهان

یکی روم و خاور، دگر ترک و چین / سیُم دشت کردان و ایران‌زمین

نخستین به سلم اندرون بنگرید / همه روم و خاور مر او را سزید

دگر تو را داد توران زمین / ورا کرد سالار ترکان و چین

از ایشان چو نوبت به ایرج رسید / مر او را پدر شاه ایران گزید

هم ایران و هم دشت نیزه وران / هم آن تخت شاهی و تاج سران

تاریخ بلعمی می‌نویسد: «فریدون پادشاه ایران زمین تصمیم گرفت قلمروی خود را بین سه پسرش تقسیم کند؛ او ناحیت ترک و خزران و چینسان و زمین مشرق تور را داد و او را فغفور نامید. زمین عراقین جمله‌ی بصره و بغداد و واسط و پارس و ناحیتش و آن مجا میان جهان بود و آبادتر بود و زمین سند و هند و حجاز و یمن همه ایرج را داد و آفریدون از همه فرزندان او را دوستتر داشتی ولایت او را بدو باز خواندی «ایرانشهر» و زمین مغرب و روم و روس و سقلاب و آذربایگان و اران و کرج تمامیت سلم را داد و او را قیصر نامید. سلم و تور در برابر ایرج رشک برده و او را به نیرنگ برای مشاوره خواندند و در نزدیکی قره‌باغ کشتند.» این حکایتی‌ست که در شاهنامه به نظم و در تاریخ بلعمی به نثر می‌خوانیم. و سرآغاز داستان ایران و انیران و ایرانشهر و تورانشهری‌ست که در قرون متمادی منشاء تهدیدها و تحریف‌های بسیاری شده است و تا امروز نیز پیراهن عثمانی‌ست برای زیاده‌خواهان… پس بیراه نخواهد بود اگر از چندین منبع متفاوت تعریف و حد و حدود اران یا البانیا و آذربایجان را داشته باشیم. «اران نامی است ایرانی دارای سرزمینی فراخ و شهرهای بسیار که یکی از آنها جنزه است و این همان است که مردم آن را گنجه می‌گویند و بردعه و شمکور و بیلقان. میان اران و آذربایجان رودی است که آن را ارس گویند و آنچه در شمال و مغرب این رود نهاده است از اران و آنچه در سوی جنوب قرار گرفته است از آن آذربایجان است.» (یاقوت حموی سده‌ی هفتم هجری، ص 183) همین کتاب حد و حدود آذربایجان را چنین می‌خواند: آذر به معنی آتش و بایکان به معنی خازن و حافظ است.

آتشکده و نگهدارنده‌ی آتش است. حدود آذربایجان از مشرق بردع و از مغرب رنجان است و حد آن از شمال به بلاد دیلم و جبل طارم و مملکتی است وسیع با مشاهیر زیاد و دارالحکومه‌ی آن تبریز است و سابقا مراغه بوده است و از شهرهای دیگر آن سلماس، ارومیه و اردبیل است (جلد اول، ص 154). حدود جغرافیایی اران و آذربایجان در کتاب برهان قاطع چنین است «ارس بفتح اول و ثانی و سکون سین بی‌نقطه، نام رودخانه‌ای است که از کنار تفلیس مابین آذربایجان و اران می‌گذرد» (ص 1062). جغرافیای استرابون یونانی در مورد البانی یا اران می‌نویسد: «البانیا سرزمینی است که از جنوب رشته‌کوه‌های قفقاز تا رود کر و از دریای خزر تا رود الازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین ماد اتروتن (آذربایجان) محدود است.» واسیلی ولادیمیر بارتولد خاورشناس بزرگ در مورد مرز اران و آذربایجان می‌گوید «رود ارس که اکنون آذربایجان ایران را از قفقاز جدا می‌کند، در روزگار کهن مرز قومی و نژادی قاطعی بود میان سرزمین ایرانی ماد و سرزمین البانیا که بنا به نوشته‌ی «ن. یامار» اقوام آن یافثی بوده‌اند و تفاوت‌های قومی و نژادی آذربایجان و البانیا حتی در دوره‌ی اسلام نیز برطرف نشد» (کتاب آذربایجان و اران. عنایت‌الله رضا. ص50). وی ادامه می‌دهد که «مذهب مردم آذربایجان از مردم البانیا جدا بود؛ آذربایجانیان زرتشتی بودند و در البانیا همانند دیگر سرزمین‌های مرزی، مسیحیت رواج بسیار داشت و فرمانروایان آلبانی نیز مسیحی بودند در حالی که مردم آذربایجان زرتشتی هستند و آذربایجان را محل تولد زرتشت می‌دانند. می‌دانیم زبان پهلوی، زبان تحول‌یافته‌ی زبان اوستایی‌ست.»

روایت کسروی

احمد کسروی در کتاب «شهر یاران گمنام» در مورد اینکه آذربایجان همواره داخل ایران و از مناطق مهم ایران بوده است، می‌نویسد: «آذربایجان از دو هزار سال پیش یکی از مشهورترین نام‌های جغرافیایی ایران بوده و در هر دوره‌ای با یک رشته حوادث مهم تاریخی توام بوده است.» وی به نقل از استرابون یونانی می‌نویسد: «زمانی که الکساندر ماکدونی بر ایران تاخت، سرداری به نام اتروپات از آذربایجان برخاست و این بخش از ایران را از دست یونانیان نگاه داشت و از این رو نام آن سرزمین به نام «آتورپاتکان» خوانده شد.» کسروی بار دیگر آذربایجان را از کتاب «البلدان» یعقوبی قرن سوم، چنین معرفی می‌کند: «مردم آذربایگان پارسیان آذری‌زبان و جاودانیان بودند (جاویدان، استاد بابک خرم‌دین بود) تا زمانی که به دست مسلمانان گشوده شد. تازیکان خیلی دیر بر این سرزمین مسلط شدند زیرا مردم آذربایجان به آسانی زبون دشمن نگشته و پس از خونریزی‌های بسیار بود که یوغ تازیکان بر گردن پذیرفتند و آن زمانی بود که آذربایگان از جنگ واجرود که جنگی با فرماندهی اسفندیار فرخ‌زاد علیه اعراب در منطقه‌ای بین قزوین و میانه بود، با شکست برگشته بودند، در برابر یورش حذیفه بن‌الیمان تاب نیاورده شکست خوردند. آنها مجبور شدند پیمان صلحی با مامور عمر امضا کنند اما سالیان سال هرجا که توانستند با اعراب جنگیدند» (کتاب شهر یاران گمنام). در تایید مقاومت مردم آذربایجان، «طبری» می‌نویسد: «در آن وقت در کوفه چهل هزار جنگاور بود و هر سال ده هزارشان به غزای دو مرز آذربایجان و ری می‌رفتند؛ چهارهزار برای ری و شش‌هزار برای آذربایجان فرستاده می‌شد و هر 4 سال یک بار عوض می‌شدند» (طبری جلد 5، ص 2091). در سال 529 پیش از میلاد، تمامی مناطق بین رود کر و رود ارس شامل قلمروی هخامنشی می‌شد. تصرف سرزمین‌های بزرگی مثل مصر، ارمنستان و هند، ایران را به یکی از بزرگ‌ترین سازمان‌های سیاسی آن زمان تبدیل کرد.

هخامنشیان برای اداره‌ی کشور وسیع خود آن را به ساتراپ‌هایی تقسیم می‌کردند؛ قفقاز به ساتراپ 11 و 14 تقسیم شده و تمدن ایرانی در آن ریشه دوانیده بود. مردم ایران زرتشتی بودند اما مردم قفقاز بیشتر دارای خدایان متعدد خود بودند و چندی بعد تحت تاثیر دین زرتشت قرار گرفتند اما مسیحیت از سده‌ی اول میلادی به منطقه‌ی قفقاز راه یافت. دولت روم برای جلوگیری از گسترش دین زرتشت در این منطقه مردم البان را علیه حکومت مرکزی ایران تحریک می‌کرد و از طرفی با گسترش دین مسیحیت آنها را زیر یوغ بردگی خود می‌کشید؛ به طوری که در سال 313 اورناییر شاه البانی مسیحیت را به عنوان دین رسمی پذیرفت. تلاش پادشاهان ساسانی هم برای جلوگیری از گسترش مسیحیت در قفقاز بود؛ بنابراین پس از اعلام دین زرتشت به عنوان دین رسمی دولت ایران در زمان شاهپور اول، ساسانیان برای ریشه‌کن کردن مسیحیت به خشونت و مجازات مردم مسیحی قفقاز متوسل شدند و همین امر باعث خصومت بیشتر آنان با دولت مرکزی و گرایش بیشتر آنها به مسیحیت شد.

(کتاب تمدن ایرانی ترجمه دکتر عنایت‌الله رضا) در توصیفی دیگر احمد کسروی جدایی جغرافیایی و تاریخی اران و آذربایجان را این‌گونه ترسیم می‌کند؛ اران در شمال ایران و در غرب دریاچه‌ی مازندران قرار دارد و شهرهای آن باکو، گنجه، شماخی، در بند هستند و از شهرهای کهنه‌ی آن بردع است که خرابه‌های آن موجود است. ارانیان تیره‌ای از ایرانیان بودند و زبان جداگانه‌ای داشتند که شاخه‌ای از زبان‌های ایران بود و مثل بسیاری از تیره‌های ایران فرمانروایان خود را داشتند و آنها را ارانشاهان می‌نامیدند و این شاهان فرمانبردار شاهنشاهان ایران بودند. البانیا یا اران یا ارمینیه که در متون مختلف معرف قفقاز است، تا دوران ورود به اسلام فراز و نشیب‌های فراوانی را پشت سر گذاشت و سال‌های درازی را در جنگ و صلحی لغزان با دولت ساسانی و بیزانس سپری کرد. هر زمان که دولت مرکزی را ضعیف یافتند، پرچم استقلال برافراشتند و زمانی که مغلوب شدند، فرمانبردار دولت شاهنشاهی ایران شدند. اما در نهایت زمان حمله‌ی اعراب خاندان ایرانی مهرانیان در قفقاز حکومت می‌کردند که مسیحی شده بودند و شاه مسیحی اران، ارازگریگور، در جواب بسیج عمومی یزدگرد سوم در مقابل اعراب پسر شجاع و نوجوان خود جوانشیر را به سوی اسفندیار فرستاد.

«اسفندیار وی را به حضور یزدگرد برد و جوانشیر جوان در مقابله با اعراب و دفاع از مداین شجاعت بی‌نظیری از خود نشان داد» (کتاب قره‌باغ‌نامه، ص 51). سندی ارزشمند از تفاوت دین مردم آذربایجان و اران وجود دارد که مربوط به کتیبه‌ای از دوران ساسانیان است و این سند در محدوده‌ی ایران بودن آذربایجان و انیران بودن اران به خوبی روشن می‌کند که مربوط به موبد کرتیر است. در نتیجه‌ی کوشش من و رنج بسیاری از آتش‌ها و مغان‌ها در سراسر کشور، در میشان، آذربایکان، سپاهان، ری، کرمان، سیستان و گرگان تا پیشاور درخشیدن گرفت و نیز در انیران، آتش‌ها و مغانی که بیرون از اندازه بود، آنجا که اسبان و مردان شاهنشاه شاپور پیش رفتند تا انطاکیه، شهر و کشور کاپاد و کیه و بالا تا یونان، سرزمین‌های ارمنستان و گرجستان و بلاسگان تا دروازه‌ی البانی که شاهنشاه شاپور آنجا را با مردان و اسبان خود به آتش کشید و دستخوش ویرانی کرد آنجا به فرمان شاهنشاه مغانی که در آن سرزمین‌ها بودند من آنان را به نظم درآوردم.

یورش اعراب و ورود اسلام به ایران و منطقه‌ی قفقاز با شکست نظامی این سرزمین‌ها و امضای پیمان‌نامه‌هایی جداگانه با عاملان عمر ابن‌خطاب در سال 18 الی 22 هجری انجام شد و تاریخ طبری نه تنها پیمان‌نامه‌های آذربایجان و اران و گرجستان را جداگانه و یک‌به‌یک ذکر کرده است، بلکه همه‌ی مناطق مغلوب را با عنوان فتح گرگان، فتح اصفهان و فتح آذربایجان و … مکتوب کرده است. پیمان‌نامه‌های جداگانه‌ی آذربایجان و اران به نقل از طبری به قرار زیر است: «به نام خدای رحمان و رحیم. این امانی است که عتبه بن‌فرقد عامل عمربن خطاب امیر مومنان به مردم آذربایجان می‌دهد از دشت و کوه و اطراف و دره‌ها و اهل دین‌ها که جان‌ها و مال‌ها و دین‌ها و ترتیبات دین همیشگی‌شان در امان است به شرط آنکه جزیه دهند به قدر توانشان…» (طبری جلد 5). چنین امان‌نامه‌هایی به نام خود آن مناطق از سوی اعراب به نام مامور یا فرمانده پیروز صادر شده است.

پیمان‌ها یا امان‌نامه‌ها به نام سرداران مشخص عرب با آذربایجان و قفقاز در تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی در فتوح‌البلدان آمده است. این پیمان‌نامه مربوط به منطقه‌ی قفقاز یا ارمینیه است: «به نام خداوند رحمان رحیم. این امانیست که سراقه بن‌عمر و عامل امیر مومنان عمر بن خطاب به شهر بزار و ساکنان ارمینیه و ارمنیان می‌دهد، جان‌ها و مال‌ها و دین‌شان را امان می‌دهد که زیان نبینند و پراکنده‌شان نکنند و مردم ارمینیه و ابواب، از مقیم و کوچ و هر که اطرافشان باشد و به آنها پیوندد، می‌باید وقتی هجومی رخ دهد راهی شود و دستور ولایت‌دار را هجوم باشد یا نباشد، اجرا کند. هر که این را بپذیرد، جزیه از او برداشته می‌شود و …». واقعه‌ی تلخ مشرق‌زمین پس از حمله‌ی اعراب، تاخت‌وتاز مغولان بود که طی چهل سال، زمانی بر زین اسب یاغی‌گری قتل و غارت کردند و زمانی بر تخت شاهی فرمان قتل و غارت دادند. که توصیف مصیب‌شان همان کشتند و سوزاندند و غارت کردند است. آنها از شرق تا غرب از ری تا گرگان و از آذربایجان تا قفقاز و قره‌باغ را درنوردیدند، از اوایل سده‌ی ششم هجری بر آذربایجان تاختند و در سال 628 سراسر آذربایجان را به تصرف درآورده بودند. شرح این روزگار در تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی و تاریخ یاقوت حموی در تاریخ جهانگشای جوینی با نام و اسامی شهرهای کوچک و بزرگی که امروز هم ما آن مناطق را به همان نام می‌شناسیم، آمده است؛ به جز نام اران که در این کتاب‌ها به وفور آمده است اما امروزه از زبان‌ها و کتاب‌ها محو شده یا کمرنگ شده است و حاکمان آن ردای تقلبی آذربایجان را بر دوش خود انداخته‌اند.

به چند مورد از کتاب تاریخ جوینی اشاره می‌کنم: «ملک صدرالدین را تمامیت «اران و آذربایجان» را ملک بود برقرار حاکی. ملکی مقرر فرمود و ملکی هرات و سیستان و بلخ را تمامیت آن طرف تا چند انک حد هندوستانست. و در تخت تصرف کرت ارزانی داشت» (جلد 2، ص 255). در جایی دیگر می‌خوانیم: «امیر ارغون از جانب در بند متوجه بلاد «آذربایجان و گرجستان و اران» شد و کار شمار و قوبجور و تقریر اموال به اتمام رسانید و متوجه عراق شد» (جلد 2، ص 358) و جایی دیگر: «سلطان احمد تگودار سومین ایلخان مغول در سال 681 حکومت خراسان، مازندران، عراق و اران و آذربایجان را مستقلا و سرزمین‌های روم را با یاری پادشاهان سلجوقی به خواجه شمس‌الدین صاحب دیوان جوینی واگذار کرد.»

تاریخ جوینی از دوران حکمرانی تیمور لنگ می‌نویسد: «وقتی تیمور وارد قره‌باغ شد، شیروانشاه با هدیه‌هایی گرانبها نزد تیمور آمده و آداب اطاعت به جای آورد. تیمور او را در مقام خود ابقا کرد؛ بدین ترتیب قره‌باغ بدون درگیری به قلمروی تیمور پیوست. او آذربایجان و قفقاز را به پسرش میرانشاه واگذار کرد» (قره‌باغ‌نامه، پرویز زارع. ص90). ایران و قفقاز هر دو از زیر تازیانه‌های اعراب و تاراج ترکان اغوز و مغولان جان به در بردند. در طول این یورش‌ها همه‌ی این اقوام مهاجم فوج‌فوج به سوی این سرزمین‌های مغلوب مهاجرت کردند چراکه زمین‌های پرنعمتی یافته بودند که آنان را از بیابان‌گردی‌ها و زندگی سخت بومی‌شان نجات می‌داد و حاکمان غاصب با آمیختن مردم قبایل خود با مردم این مناطق ترکیب جمعیت را به نفع مهاجران عوض می‌کردند و کنترل این سرزمین‌ها برای آنها آسان‌تر می‌شد. همان‌طور اسکندر مقدونی در لشکرکشی‌ به ایران به افسران خود دستور داد که با زنان ایرانی ازدواج کنند تا ماندگاری‌شان در ایران تضمین شود. ایران چون دریایی خروشان همه‌ی این رودخانه‌های خونین از کشتارهای پی‌درپی را در دل خود جای داد و با صدای امواج زلالش خبر ماندگاری خود را با جهان درمیان گذاشت. دوران قاجاریه با حوادثی دیگر همراه بود. حوادثی که مقدمات مناقشه‌ی اران و آذربایجان را رقم زد.

جنگ‌های ایران و روس

جنگ‌های فرسایشی یازده‌ساله‌ی روس و ایران و تلاش‌های عباس‌میرزا برای حفظ حاکمیت ایران بر قفقاز با دو پیمان گلستان و ترکمانچای به ناکامی منجر شد. این دوران، عصر خانشین‌های قفقاز بود که هنوز جزو قلمروی ایران و حکومت قاجاریه بودند. شروع جنگ با دعوت سیسیانف حاکم گرجستان از جوادخان حاکم گنجه آغاز شد که جوادخان را به طغیان علیه دولت ایران و اطاعت از دولت روسیه دعوت می‌کرد. جوادخان این دعوت را نپذیرفت و با یورش قوای روس مواجه شد و مقاومت سختی از خود نشان داد. در این یورش هفت‌هزار نفر از مردم گنجه کشته شدند و سیسیانف نام گنجه را به الیزابت پل که همسر تزار بود، تغییر داد. عباس‌میرزا با لشکریان خود عازم قفقاز-ایروان شد؛ در این دوران تلخ تاریخی، رشادت‌ها و خیانت‌های بسیاری از مردم مناطق مختلف قفقاز و همچنین خوانین قفقاز در تاریخ ثبت شده است که نهایتا به شکست نیروهای ایران منجر شد و پیمان صلح با وساطت سرگور اوزلی انگلیسی بین دو دولت ایران و روسیه بسته شد.

در عهدنامه‌ی گلستان که در تاریخ 3 آبان 1192-25 اکتبر 1813 به امضای نمایندگان دو کشور رسید، دولت ایران موظف شد شهرهای قفقاز که ذکر نام‌شان در عهدنامه‌ی گلستان آمده است را طی شش ماه با همه‌ی دفاتر دولتی به روسیه واگذار کند. بین اسامی این شهرها و به دنبال آن در عهدنامه‌ی ترکمانچای، نامی از آذربایجان یا بخشی از آذربایجان به چشم نمی‌خورد و همچنان در متن یک عهدنامه مهم، شاهد اطلاق قفقازیه بر این مناطق هستیم. در فصل سوم این عهدنامه‌ی تحمیلی چنین آمده است: «اعلیحضرت قدر قدرت پادشاه اعظم مالک بالاستقلال کل ممالک ایران به جهت ثبوت دوستی و وفاقی که به اعلیحضرت خورشید رتبت، امپراطور کل ممالک روسیه دارند، به این صلح‌نامه به عوض خود و ولیعهدان عظام تخت شاهانه ایران ولایات قره‌باغ و گنجه که اکنون موسوم به الیزابت پل شده است و الکای خوانین شکی، شیروان، قوبه، دربند، بادکوبه و هرجا از ولایات طالش را با خاکی که الان تحت تصرف دولت روسیه است و تمامی داغستان، گرجستان، محال شوره‌گا و اچوق‌باش و کورنه، مینگرلی و ابخازی و تمامی الکا و اراضی که در میانه قفقازیه و سرحدات معینه الحاله بوده و نیز آنچه از اراضی قفقازیه الی کنار دریای خزر متصل است مخصوص و متعلق به ممالک آمپیریه روسیه می‌داند.» لازم به ذکر است در این دوران آذربایجان ولیعهدنشین و مقر حکومت عباس‌میرزا بود. با وجود ذکر شفاف شهرها و مناطق اهدایی فتحعلی‌شاه به روسیه در این اسناد و مدارک که برای مطالعه می‌تواند در دسترس هر فرد کنجکاو صادقی قرار بگیرد، مدعیان آن سوی مرز مانند مالباختگان واقعی و خودباختگان این سوی مرز برای دوتکه شدن آذربایجان مرثیه‌سرایی می‌کنند و در جهت آرمان‌های کریه خود به تحریف تاریخ ادامه می‌دهند؛ در حالی که تاریخ نیز خاموش نیست و ادعای خود را دارد.

طی این پیمان بخشی از قلمروی دولت ایران از ایران جدا شد و تا 105 سال یعنی تا انقلاب 1917 روسیه، تحت سلطه‌ی آن کشور باقی ماند. دولت روسیه از ابتدای سلطه‌ی خود خانشین‌های قفقاز را تحت فشار قرار داد و برخلاف قول و قرارهای خود مبنی بر ابقای خان‌خانی آنها بر منطقه‌ی خود، عرصه را بر آنها تنگ کرد. زیرا بیم آن داشت که با حمایت دولت ایران این خانشین‌ها سر به شورش گذاشته و امنیت منطقه را از بین ببرند. آنها خانشین قره‌باغ و شکی و شیروان و طالش را منحل کرده و نظام اداری روسیه را بر آن مناطق حاکم کردند؛ تا جایی که خوانین این مناطق از بیم جان خود به ایران گریختند. با پیوستن قفقاز به روسیه روزگار خوش‌تری برای مردم ناراضی قفقاز رقم نخورد. جنگ‌های طولانی‌مدت، بدرفتاری روس‌ها با مردم و فقر و بدبختی و اجبار آنها به تامین آذوقه و نیازهای قشون روسیه، قبایل بسیاری را مجبور به ترک وطن و کوچ به سوی ایران کرد. در این دوران است که شورش‌های دهقانی در قفقاز یکی پس از دیگری رخ می‌دهد و روسیه درصدد زدودن پیوند قفقاز با ایران به تبلیغ مسیحیت و گشایش مدارس روسی‌زبان دست می‌زند. در این دوران قفقاز تقریبا به حال خود رها شده بود. آنچه برای روسیه حائز اهمیت بود، نفت بود و این امید که قدمی به سوی تحقق وصیت پتر کبیر برداشته است؛ یعنی رسیدن به آب‌های گرم خلیج‌فارس.

وقایع پس از سقوط روسیه تزاری

انقلاب 1917 روسیه امپراتوری تزار را سرنگون کرد و حکومت بلشویک‌ها را روی کار آورد. آنها تمام عهدنامه‌های مربوط به دوران تزار با ایران را غیرعادلانه، غاصبانه و بی‌اعتبار دانستند. قفقاز برای مدتی بلاتکلیف رها شد زیرا دولت ایران در شرایط نابسامانی به‌سر می‌برد که این منجر شد شرایط اسفبار قرارداد 1919 به وجود آید و قفقاز به محل مناسبی برای مقاصد سودجویانه‌ی انگلیس و عثمانی تبدیل شود. هیات نمایندگی قفقاز که به انجمن صلح ورسای فرستاده شده بودند، ضمن دیدار با هیات ایرانی خواستار اتحاد با ایران شدند. این گفت‌وگو در 10 آیان 1298 به عمل آمد و محمدعلی فروغی آن را به وزیر خارجه ایران «نصرت‌الدوله» تلگرام کرد. نصرت‌الدوله طی نامه‌ای خواسته‌ی مردم نمایندگان قفقاز را به وزیر امور خارجه انگلیس لرد کرزن رساند اما مقامات انگلیس خواسته‌ی ایران را گستاخانه ارزیابی کرده و حتی از ورود مقامات ایرانی به جلسات انجمن صلح ممانعت کردند (از زندان رضاشاه تا فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، علی مرادی مراغه‌ای. ص20) و خواستند قفقاز بستری مناسب برای شکل‌گیری سراب عثمانی در جهت گسترش امپراتوری خود باقی بماند.

حزب مساوات در سال 1911 توسط محمدامین رسول‌زاده و تقی تقی‌زاده و عباس کاظم‌زاده مبتنی بر ناسیونالیسم ترک در باکو شکل گرفته بود. چنانچه محمدامین رسول‌زاده در نامه‌ای که برای موجه جلوه دادن نامگذاری آذربایجان بر جمهوری‌اش می‌آورد، می‌نویسد: «35 سال قبل در دارالفنون پطروگراد طلاب مسلمان که از بادکوبه و گنجه و ایروان رفته بودند، بر روی اساس ملیت جمعیتی تشکیل دادند و نام آن را جمعیت آذربایجان نامیدند.!!» همین حزب در دوران هرج‌ومرج و به‌هم‌ریختگی حکومت تزار فعالیت‌های خود را علنی کرد و محمدامین رسول‌زاده پس از بازگشت از استانبول به ریاست آن برگزیده شد و در 15 آوریل 1917 در اولین کنگره‌ی مسلمانان قفقاز، حزب مساوات تاسیس جمهوری دموکرات آذربایجان تحت حمایت عثمانی را اعلام کرد و در سال 1918 انگلستان، جمهوری آذربایجان را به رسمیت شناخت. اما این نامگذاری نامیمون بی‌سروصدا و بدون اعتراض از طرف دولت و مردم ایران نبود؛ روزنامه‌های ایران، نوبهار و رعد آن دوران که هم‌اکنون در کتابخانه‌ی ملی ایران موجود هستند، به تفصیل به چاپ مکاتبات ردوبدل شده بین رسول‌زاده و روزنامه‌نگاران و میهن‌دوستان آن دوران مبادرت کرده‌اند؛ که بسیار گویا و بی‌نقص سیاست توسعه‌طلبانه‌ی عثمانی و دست‌آموزانش را نشان می‌دهد. خلاصه‌ای از این مکاتبات را ذکر می‌کنم:

«اقدامات حکومت اسلامی قفقاز، سه‌شنبه 29 جمادی‌الثانی 1337، صفحه 4، شماره 410، روزنامه ایران: چنان که در سابق هم گفتیم، در قفقازیه بعد از جدایی از حکومت روسیه و استقلال یافتن آن چندین حکومت مستقل تشکیل شده است؛ از جمله در طرف جنوب قفقاز که به ماوری قفقاز معروف است، یک حکومت گرجی در مغرب و جنوب غربی که مرکز آن گوتاتیس است و یک حکومت ارمنی در جنوب به نام آرارات و یک حکومت اسلامی که مرکز آن بادکوبه است تشکیل یافته است و اهالی آن را به نام آذربایجان قفقاز موسوم نموده‌اند؛ در صورتی که این تسمیه جدید و مخالف نصوص تاریخی و لغوی است.» در شماره‌ی بعد یعنی در شماره 411 صفحه 2 می‌نویسد: «اخبار خارجه: ملاقات با نمایندگان قفقاز: مخبر اداره‌ی ما روز گذشته به ملاقات آقای خان زیاد خانف و شاهزاده همایون‌میرزا نمایندگانی که اخیرا از بادکوبه وارد مرکز شده‌اند، رفته و معلومات ذیل نتیجه‌ی مصاحبه‌ای است که با ایشان نموده است.

در جواب این سوال راجع به آمدن ایشان به ایران آقای اسمعیل‌خان اظهار داشتند که آمدن ما فقط برای تبلیغ احساسات صمیمانه و ایجاد روابط حسنه دوستانه است که ملتین هم‌جوار بایستی داشته باشند و اطلاعات ذیل را خصوص فعلی ممالک قفقاز مغری‌الیه اظهار داشت. قفقازیه به 4 قسمت متمایز تقسیم شده است: اول آذربایجان قفقاز با گنجه و توابع پایتخت آن بادکوبه؛ ثانیا گرجستان و پایتخت آن تفلیس؛ ثالثا ارمنستان و پایتخت آن ایروان؛ رابعا داغستان و پایتخت آن ولادی قفقاز. سوال شد: آیا چه سابقه‌ای برای این وجود دارد که قسمت اول آن را آذربایجان نام نهاده‌اید در حالی که تا به حال آذربایجان فقط جز به ایالت مهم ایران اطلاق نشده است و اصرار در این تسمیه مزبور چیست؟ اظهار داشتند: از نقطه‌نظر تاریخی چون بادکوبه در قدیم معبد آتش‌پرستان بوده و کلمه‌ی آذر از آن مشتق می‌شود، به این دلیل این نام را برای مملکت جدیدالتاسیس خود اختیار کردیم. مجددا پرسیده شد: بر فرض اینکه بادکوبه معبد آتش‌پرستان بوده است و علاقه‌ای به این کلمه داشته‌اید، چه اصراری دارید کلمه‌ی آذربایجان را انتخاب کنید در حالتی که می‌توان آنجا را آذرستان نامید و تصور نمی‌کنید که برای رفع پاره‌ای از سوءتفاهمات آن هم بین اهالی ایران و قفقاز که مناسبات تاریخی و نژادی و مذهبی دارند، در این اسم تغییری بدهید؟ آقای اسمعیل‌خان جواب دادند: بد حرفی نیست؛ در آینده باید در این زمینه صحبت کرد.» مصاحبه‌کننده با اسمعیل‌خان در ادامه می‌نویسد: «ما در شماره 245 روزنامه ایران در طی شرح حال احزاب سیاسی قفقاز و بیان حال حزب مساوات چنین نوشتیم که آذربایجان هیچگاه شامل اراضی قفقاز نبوده است در خیلی از اعصار دولت ایران بدان نقاط تسلط و حکومت داشته است ولی این حکومت دلیل نمی‌شود که آن نقاط داخل آذربایجان باشد.» اعتراضات ایرانیان یکی پس از دیگری در روزنامه‌های ایران چاپ می‌شود. یکی از اعتراضات درج شده در شماره‌ی 425 متعلق به ملک‌زاده‌ی تبریزی می‌نویسد: «دولت مزبور در معرفی خویش، خود را دولت جمهوری آذربایجان و جمهوری قفقاز شرقی می‌نامد. در تسمیه‌ی قطعه‌ی مربوط به آذربایجان ظاهرا اشتباهی شده است زیرا نواحی مزبور هیچ‌وقت آذربایجان نامیده نشده است. قسمی داغستان، قسمی بردع و شیروان و قسمت‌های دیگر با اسامی شهرهای مربوطه نامیده شده است و آذربایجان متخص به ایالت بزرگ و مشهور شمالی ایران است و ما هنوز مطلع نشده‌ایم که دولت در طرز پذیرایی مسئولین اعزامی جمهوری مربوطه چه در نظر گرفته است.» ملک‌زاده‌ی تبریزی در کتاب خاطرات خود از تلاش‌های خلیل‌پاشا و تنی چند از ایادی محلی در منطقه برای تجزیه‌ی ایران تحت پوشش ایجاد آذربایجان بزرگ یاد می‌کند. محمدامین رسول‌زاده در جواب اعتراضات ایرانیان در روزنامه‌ی اچیق‌سوز در بیست ربیع‌الاول می‌نویسد: «موقعی که ما در جریده‌ی خود از مختاریت آذربایجان بحث می‌کنیم، هدف برخی تعرضات می‌شویم و این اعتراضاتی که بر ما می‌کنند نتیجه‌ی یک اشتباهی‌ست که معترضین نموده‌اند. «ترک‌های قفقازیه و مسلمانان ماورای قفقاز» وقتی می‌شنوند که ما از مختاریت آذربایجان بحث می‌کنیم، گمان می‌کنند که مقصود ما آذربایجانی است که در قلمروی دولت ایران است که مرکز آن تبریز است. و هر وقت «برادران آذربایجانی» می‌گوییم، گمان می‌کنند که مقصود ما برادران آذربایجانی است که در مملکت ایران هستند.

این اعتراض از نکته نظر منطق هر قدر بعید است، همان قدر هم از نقطه نظر لفظی صحیح و به‌جاست زیرا امروز آذربایجان در اصطلاح جغرافیایی محدود به آذربایجانی است که جزئی از مملکت ایران است که در ماورای رود ارس است و سر حد فاصل روسیه و ایران است که به این خطه‌ی مخصوص است.» در نامه‌ی رسول‌زاده نمی‌توان از این نکته گذشت که خود ایشان نیز معترف است که نام آذربایجان حتی میان خود آنها نامانوس و بیگانه است و فقط آذربایجان ایران را در ذهن شنونده‌ی قفقازی تداعی می‌کند. در جایی دیگر از این نامه‌ی طولانی رسول‌زاده با انکار نیت دست‌اندازی به آذربایجان ایران دقیقا پرده از همین نیت شوم برمی‌دارد: «ما در جریده‌ی خود از مختاریت آذربایجان بحث کرده‌ایم. جریده‌ی ارشاد از کلمه‌ی آذربایجان معنای معروف در ایران را موضوع قرار داده و می‌گوید این قدم که مسلمانان قفقازیه برداشته‌اند، ضربه‌ای بزرگ به استقلال ایران و مداخلات غیرمشروع در امورات داخلی ایران است.» البته در ادامه‌ی نامه رسول‌زاده به ایرانیان قول می‌دهد که آنها چنین نیتی ندارند: «ما به تمام ایرانیان خاطرنشان می‌کنیم که ما وقتی از آذربایجان می‌گوییم، منظورمان آذربایجانی‌ست که در قلمروی دولت روسیه است نه دولت ایران! و به مقدرات آذربایجان ایران حق و حد دخالت نداریم. زیرا در عصری زندگی می‌کنیم که ملت‌ها به اعتراف خود معروف و مقدرات کلی خود را تعیین می‌کنند.» (کتاب آذربایجان در موج‌خیز تاریخ، کاوه بیات. صص 30 تا 35) احمد کسروی در کتاب «شهریاران گمنام» صفحه 254 به این نامگذاری اشاره می‌کند و بیشتر از چنین کاری حیرت‌زده است تا معترض. کسروی پس از استنادهای متعدد به مراجع تاریخی در مورد اطلاق نام اران به سرزمین مذکور، در مورد جدایی اران و آذربایجان می‌نویسد: «شگفت است که اران را اکنون آذربایجان می‌خوانند با آنکه آذربایجان نام سرزمین دیگریست که در کنار اران و بزرگتر و شناس‌تر از آن (اران) است و از دیرین زمان که آگاهی در دست هست، همواره این دو سرزمین از هم جدا بوده است و هیچگاه نام آذربایگان بر اران گفته نشده است.

ما تاکنون ندانسته‌ایم که برادران ارانی ما که حکومت آزادی برای سرزمین خود برپا کرده‌اند و می‌خواستند نامی نیز بر آنجا بگذارند، برای چه نام تاریخی و کهن خود را کنار نهاده و دست یغما به سوی آذربایگان دراز کرده‌اند!! و چه سودی را از این کار شگفت خود امیدوارند ببرند؟» کسروی ادامه می‌دهد: «این خرده‌گیری نه از آنست که ما برخاسته از آذربایگانیم و تعصب بوم و میهن خود نگه می‌داریم؛ چه آذربایگان را از این کار هیچ‌گونه زیانی نیست. بلکه از این است که برادران ارانی ما در آغاز زندگی ملی و آزاد خود پشت‌پا به تاریخ و گذشته سرزمین‌شان می‌زنند که خود زیانی بزرگ است و آنگاه تاریخ مانند چنین کار شگفت را سراغ ندارد. جالب توجه این است که در مقابل اعتراضات منطقی و گویای روشنفکران و روزنامه‌نگاران ایرانی در آن دوره پاسخ‌های محمد امین رسول‌زاده مملو از اعترافات ناخودآگاه و متناقض‌گویی‌ها و خالی از هر نوع منطق و تفکری است که قصد آشکار آنها از این نامگذاری را به نمایش می‌گذارد؛ دلایلی که بر اساس نه پیشینه‌ی تاریخی و نه جغرافیایی است و نه توجیه‌کننده‌ چنین تعرضی است و در واقع این به لکنت افتادن‌ها و ضدونقیض‌گویی‌ها اقدام فرمایشی آنها را به نمایش می‌گذارد. رسول‌زاده جایی دیگر از در تملق و دوستی برآمده، می‌نویسد: «علاوه بر اینکه بین جمهوریت‌ ما و شاهنشاهی ایران یک قرابت و مناسبت ادبی و تربیتی است، ادبیات ما، ادبای ما و شعرای ما و بالاخص متاخرین از مکاتب قدیمیه با فیض و برکت ایران پرورش یافته‌اند؛ فردوسی، سعدی، حافظ، عمر خیام و ملای رومی و سایر ایرانیان سخنگو و سرآمد سخن، عادتا از طرف ما پیشوا و مقتدا محسوب شده و در میانه‌ی ما اصول و آداب ایران اساس تربیت اتخاذ شده است. آشنایان به ادبیات فارسی و دوستداران آن میان ما کم نیستند و ما می‌توانیم به شعرای نامدار دوران اخیر ایران از قبیل نظامی، خاقانی و مهستی افتخار کنیم.» رسول‌زاده پس از این مدیحه‌سرایی می‌نویسد: «البته در حالی که انگلیس‌ها و روس‌ها و فرانسویان و سایر ممالک مسیحی چنین وضعیتی در مقابل ما اتخاذ نمی‌کنند، قطعا تصور نمی‌شود که یک دولت هم‌دین راضی به اتخاذ آن شود (منظور مخالفت با نام جمهوری آذربایجان) ملت ما را از انکار و اعتراف به حق تعیین مقررات ما امتناع نماید؛ بنابراین شکی نیست که برادران ایرانی ما متحسس به این قبیل حسیات نبوده و کنار جمهوری گرجستان و ارمنستان، تشکیل جمهوری اسلامی مستقلی را که کسب قدرت کند، صمیمانه آرزو خواهند کرد.» روزنامه ایران در جواب رسول‌زاده می‌نویسد: «احدی از متفکرین و غیرمتفکرین ایرانی در اصل تشکیل جمهوری اسلامی از قفقاز سخن نداشته و با چشم پر از محبت و قلب مملو از مهر بدان می‌نگرد؛ فقط می‌خواهند اسم آذربایجان را مخصوص شمال ایران دانسته و شالوده‌ی یک توده اخبار را که ممکن است در آتیه از این تسمیه تولید شود، پرهیز کنند. فعلا سربسته به همین قدر قناعت می‌کنم.»

(ص 70، همان. کتاب کاوه بیات) ملک‌الشعرای بهار نیز در مقابل این تعرض ساکت نمی‌نشیند و در روزنامه‌ی نوبهار 1296 سوم ربیع‌الثانی در اعتراض به این نامگذاری در مقاله‌ی مفصلی تحت عنوان مساوات چیست و چه می‌گوید، می‌نویسد: «اخلاق آذربایجان مثل سایر ترک‌زبان‌های ایران یک اخلاق ایرانی-فارسی حقیقی بوده است و حس وطن‌پرستی-ایران‌دوستی به همراه آثار شهامت آباء و اجداد تبار آنان و به همراه ادبیات و تاریخ ایرانی در پشت لوحه‌های مکتب‌ها در آغوش مادرهای غزل‌خوان و در برابر آب و هوای قهرمان‌پرور ایران تاریخی با خون و فکر آنان سرشته است و فقط شباهت ناقص لغوی نمی‌تواند این زنجیره و رشته‌های محکم قومیت و این علایق ادبی را پاره کند؛ این قدرت را اعراب نداشتند. پس بدانید که اقوام دیگر هم نخواهند توانست.» بهار در جایی دیگر از این مقاله می‌نویسد: «مردم ایران از جبال قراقرم تا خلیج‌فارس در حال حاضر عموما در سایه‌ی ادبیات و آیین و اخلاق و حتی لغت واحد به‌سر می‌برند؛ کتاب آسمانی، کتاب فردوسی و سعدی و نام کیخسرو و نادر شاه و عشق ستایش به پادشاه قهرمان یا یک حکومت بزرگوار در دماغ‌های پروردگان این محیط علی‌التساوی تاثیرات محونشدنی خود را بخشیده و این درخشش فقط در ایران ماست.» رسول‌زاده در یکی دیگر از نامه‌های خود نیز آشکارا به برگرفتن نام آذربایجان از این ایالت ایران اشاره می‌کند و بدگمانی ایرانیان از این کار نیز که حقیقتی انکارناپذیر بود را به زبان می‌آورد؛ او چنین آورده است: «آنها می‌گویند نام خود را تغییر دهید تا ما شما را چون برادری بزرگ در آغوش کشیم وگرنه ما از شما مکدر و ظنین خواهیم بود. چرا از ما ظنین هستید؟ باید تصور کنیم که چنین گمان کرده‌اید که از گرفتن نام آذربایجان که یک ولایت در ایران است، به مسمای آن نیز چشم دوخته‌ایم.» (ایران، شماره 439، 15 شعبان 1298) رسول‌زاده در جوابیه‌های گاه‌و‌بیگاه خود به برادران ایرانی‌اش تناقض‌گویی را ادامه می‌دهد و در مقابل اعتراضات منطقی ایرانیان به انشاءالله ماشاءالله متوسل می‌شود. او می‌نویسد: «در تاریخ عالم بین‌الملل تاکنون دیده نخواهد شد.»

(روزنامه ایران، 27 شعبان، شماره 440) با وجود تمام این اعتراضات نام آذربایجان بر این خطه گذاشته شد و کشورهای بزرگی مثل عثمانی و روسیه و انگلیس و حتی ایران پس از مدتی آن را به رسمیت شناختند. گرچه این جمهوری به زودی توسط بلشویک‌ها بلعیده شد و به اتحاد جماهیر شوروی ملحق شد اما نام آن همان شد که رسول‌زاده و دولت عثمانی خواسته بودند و پس از آن هفتاد سال زیر یوغ روسیه روزگار سپری کرد. اما هدف روسیه در مورد توسعه‌طلبی‌هایش در ایران خاتمه یافت؛ آنها قلابی که باید نهنگ بزرگی را می‌گرفت، در دست داشتند. آذربایجان ساختگی قلابی بود که ساخته شد که هر زمان به سوی ایران انداخته شود تا چه گیرشان بیاید؛ زنجیری بود متصل به آذربایجان ایران که امیدوار بودند با کشیدنش به سوی خود آذربایجان ایران را برایشان به ارمغان آورد.

وقوع جنگ جهانی دوم

حکومت بلشویک‌ها نیاسوده از آتش انقلاب، درگیر آتش جنگ جهانی دوم شد. ایران پس از بی‌سامانی‌های حکومت قاجاریه، در سایه‌ی حکومت یکپارچه‌ی ملی توانسته بود مدعیان شمال و جنوب و گوشه و کنار ایران را خاموش کند و به دورنمایی روشن‌تر برای رشد و توسعه امیدوار شود. ایران اندکی آسوده نفس می‌کشید؛ برق و تلفن، آسفالت و خیابان‌کشی، مدارس مدرن، اعزام دانشجویان به فرنگ و تاسیس کارخانجات مختلف یکی پس از دیگری، به کندی صورت می‌گرفت اما چهره‌ی زندگی را برای مردم نرم‌تر و مهربان‌تر می‌کرد و البته راه درازی برای ورود به دنیای جدید در پیش داشت. شروع جنگ جهانی دوم و درگیری ناخواسته‌ی ایران در میانه‌ی جنگ و غارت، بار دیگر روز و روزگارش را به تیرگی و سیاهی کشانید. قحطی و ویرانی تنها ارمغان جنگ برای ایران نبود. زیرا شوروی در آن آشفته‌بازار جهانی و درست زمانی که شاهراه تغذیه‌ی نیروهایش از خاک ایران می‌گذشت، به این استفاده‌ی تحمیلی و بسیار سودمند از خاک و آب و آسمان ایران برای کمک به متفقین بسنده نکرد و آتش فتنه و خیانتی دیگر را برای تجزیه ایران برافروخت؛ توطئه‌ای دیگر به دست کسانی که شوروی را مهد سوسیالیسم و برابری و پشتیبان خلق‌های جهان برای مبارزه با دیکتاتوری می‌دانستند. همان خوش‌باوری‌هایی که به تاسیس فرقه‌ی دموکرات آذربایجان منجر شد و به دنبال خود هزاران تن از مردم بی‌اطلاع از ماهیت خود را به کام مرگ، مهاجرت و آوارگی مشقت‌بار کشانید. فرقه ظاهرا با شعار «آذربایجان جزو لاینفک ایران» پا به عرصه‌ی مبارزه گذاشت اما آن روی سکه چیز دیگری بود که به ما اجازه‌ی خوش‌باوری در مورد ماهیت سران فرقه را نمی‌دهد. در تاریخ 21 آذر 1329 فرقه‌ی دموکرات تلگرامی به جعفر باقراف (دبیر اول حزب کمونیست جمهوری اران) می‌نویسد با این عنوان که:

«پدر عزیز و مهربان میرجعفر باقراف»

خلق آذربایجان جنوبی که «جزو لاینفک آذربایجان شمالی» است، مانند همه‌ی خلق‌های جهان چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی دوخته است.» (اران و آذربایجان، ص 223)

این دو شعار متضاد که یکی تیتر نامه به باقراف «آذربایجان جنوبی جزو لاینفک آذربایجان شمالی» است و دیگری تیتر روزنامه‌ی اژیر «آذربایجان جزو لاینفک ایران» که توسط پیشه‌وری برای منحرف کردن ذهن مردم صادق و میهن‌پرست به کار می‌رود، بیشتر و بیشتر پوشالی بودن قول‌وقرارها و سوگندهای رسول‌زاده را برملا می‌کند؛ سناریویی از پیش تعیین شده که رسول‌زاده بسم‌الله‌اش را نوشت و خود در تبعید و بی‌وطنی مرد و از خود بیگانگان بعدی ادامه‌اش دادند. پیشه‌وری و همراهانش نیز چنان سرسپرده و دلخوش به یاری شوروی برای مبارزات دموکراتیک بودند و حفظ آرمان‌های ایدئولوژیک شوروی را به غلط هم‌سنگ حفظ وطن گذاشته بودند که صدای وطن‌شان را که زیر چکمه‌های بیگانه می‌نالید، نشنیدند و ضربه‌ی بزرگتری بر پیکر آن وارد کردند. آنها پشت‌پرده را نیک می‌دانستند؛ می‌دانستند که شعارهای روی صحنه و پشت‌پرده کاملا متضاد هم هستند و ظهور و سقوط فرقه تصمیم شوری و کاملا وابسته به منافع این کشور بود. مرگ پیشه‌وری در حالی که راه بازگشت به ایران را به هر قیمتی بر حقیر ماندن سر سفره‌ی اجنبی ترجیح می‌داد، تکرار دیگری از چنین سرنوشت‌هایی بود.

تشکیل فرقه دموکرات

ابراهیم نوروزاف خبرنگار نظامی شوروی در ایران در خاطرات خود می‌گوید: «تشکیل فرقه‌ی دموکرات در آذربایجان برای اولین بار واکنش مارشال استالین به مقامات ایران بود که به پیشنهاد مشارکت اتحاد شوروی در استخراج نفت شمال جواب مثبت نداد و کافتارادزه فرستاده او به تهران را دست خالی برگردانده بود.» (کتاب رازهای سربه‌مهر، حمید ملازاده. ص 39) شوروی در حالی که بخش بزرگی از ایران را اشغال کرده بود، تلاش می‌کرد با ایران در موقعیت نابرابر اشغال‌گر و اشغال‌شده، قرارداد عادلانه و مشارکت تجاری متعقد کند!!! و حزب توده با راهپیمایی خود تصویب چنین قراردادی ر از دولت طلب می‌کرد. حزب توده بی‌هیچ همدلی با مصالح مردم و بیگانه با کشور تحت اشغال خویش، بیگانه با رنج و گرفتاری مردم در جهت منافع شوروی پا در گلوی دولت و ملت ایران گذاشته بود تا امتیاز نفت شمال را پیشکش شوروی کنند. تقی‌زاده و به دنبال وی مصدق، با شعار موازنه‌ی منفی مجلس را به سوی یک‌رنگی کشاندند؛ با این تصمیم که هر تصمیمی راجع به نفت پس از پایان جنگ و تخلیه‌ی ایران صورت خواهد گرفت و تجارت با کشورهایی که اشغال‌گر کنونی ایران هستند، کاری نشدنی است.

شوروی با جواب منفی از دولت به‌رغم تلاش یاران خود در داخل ایران دست به دسیسه‌ی تاسیس فرقه دموکرات زد. (در این دوره طرفداران انگلیس از اهدای نفت جنوب به انگلیس و طرفداران روسیه از اهدای نفت شمال به روسیه حمایت می‌کردند و آن را موازنه‌ی مثبت می‌خواندند). ابراهیم نوروزاف خبرنگار نظامی شوروی که در سوم شهریور با ارتش سرخ وارد ایران شد، می‌نویسد: «یک روز اواخر ساعات اداری بود و من و نصرت را پیش باقراف (دبیر اول حزب کمونیست جمهوری آذربایجان) بردند. او دستور داد کسی وارد اتاق نشود؛ بدون اینکه به ما اجازه‌ی نشستن بدهد، شروع به صحبت کرد و گفت: «شما باید به تبریز بروید و به همراه شما، یک نفر از طرف کمیساریای امنیت دولتی خواهد آمد؛ امانتی را با خود به تبریز می‌برید و به ژنرال اتاکیشی‌یف تحویل می‌دهید. تاخیر نکنید و فورا حرکت کنید.» باقراف برای بدرقه معاون کمیساریای دولتی به ایستگاه راه‌آهن آمد. وقتی داخل کوپه مخصوص شدیم، یک نفر با یونیفرم کارکنان راه‌آهن با چمدان کوچکی که به دستش بسته بود، نشسته بود. کریم‌اف معاون کمیساریای امنیت ما را هم معرفی نکرد. فقط با اشاره به چمدان به ما حالی کرد که هر سه نفرتان مسئول حفظ این چمدان هستید. اگر بلایی سر چمدان آید یا گم شود یا دزد بزند، هر سه تیرباران می‌شوید و سپس به مسئول قطار گفت در کوپه‌های خالی اطراف ما کسی را سوار نکند. قطار به سوی تبریز به راه افتاد.» (رازهای سر به مهر، ص20) نوروزاف در اعترافات تکان‌دهنده‌ی خود می‌نویسد: «سه روز پس از تحویل چمدان حاوی اساسنامه، فرقه دموکرات در تبریز تشکیل شد. محتوای چمدان متن اساسنامه بود. شوروی یک سال حکومت فرقه دموکرات را در آذربایجان سرپا نگه داشت تا اهرم فشاری برای تسلیم قوام‌السلطنه برای مشارکت نفت شود. وقتی قوام‌السلطنه توانست با تدبیر خود شوروی را به تصویب این قانون در مجلس آتی امیدوار کند، استالین دستور داد فرقه دفتر دستک خود را جمع کند و طی سه روز از مرز خارج شود…» نوروزاف در ادامه خاطرات خود می‌نویسد: «در محفل شامی که پس از شکست فرقه در قریه زاگولیا توسط جعفراف ترتیب داده شده بود و سران فرقه آنجا بودند، جعفراف می‌گوید که دلیل شکست فرقه این بود که کمتر به وحدت دو آذربایجان تاکید شد و پیشه‌وری جواب می‌دهد نخیر؛ این بود که بیش از حد به وحدت دو آذربایجان تاکید شد و با عبارت توهین‌آمیز «مردک سر جایت بنشین» پیشه‌وری را خاموش می‌کند.» (ص68، همان کتاب) در این زمان از مکاتبات رسول‌زاده و اطمینان دادن به ایرانیان توسط وی دیری نگذشته بود؛ او در آن مکاتبات به ایرانیان گفته بود که چرا نگران هستید، آیا گمان کردید اگر ما از این نام استفاده کردیم، به مسمای آن نیز چشم داریم! متاسفانه این نگرانی و آن چشم پرطمع تا به امروز این نام و این هدف در هر دو سوی ارس را به دستاویز حقیری تبدیل کرده است که همچنان کاربرد دارد؛ در حالی که بر اساس شواهد و مدارک بسیاری که جز اندکی در اینجا نگنجید، اران هرگز آذربایجان نبوده است.

بارتولد که سیاستمداری آگاه به سیاست‌های پنهان و آشکار شوروی علیه ایران بود و مدتی را در وزارت امور خارجه روسیه خدمت کرده بود، در این باره می‌نویسد: «نام آذربایجان برای «جمهوری آذربایجان» از آن جهت انتخاب شدد که گمان می‌رفت با برقراری جمهوری آذربایجان با آذربایجان ایران یکی شوند؛ نام آذربایجان از این نظر برگزیده شد.» (اران و آذربایجان، ص217). همین نام که بر اساس مصلحت‌اندیشی‌ها و آرزوی دیرینه‌ی عثمانی و روسیه برای دست‌اندازی به مرزهای ایران انتخاب شده بود، در محفل خائنین در گوش اران خوانده شد و نسل‌های بعدی در شناسنامه‌هایشان، خود را متولد آذربایجان شناختند و موسیقی، شعر، ادبیات و تبلیغات افراطی برای خودی کردن این نام مصادره شده با تشویق نویسندگان و شاعران با رساتر کردن سوزوگدازشان از این جدایی ظالمانه‌ی آذربایجان و دوتکه شدن سرزمین مادری‌شان، به یک سیاست گسترده برای شست‌وشوی مغزی نسل‌های بعدی حتی در ایران و آذربایجان واقعی تبدیل شد و نسل‌های بعدی ما حیران و درمانده از بازشناسی اصل و قلب آن شدند زیرا نسخه‌ی تقلبی آن جان بر کف و خروشان اول و آخر هر جمله‌اش را با «آنا یوردوم آذربایجان» (سرزمین مادری‌ام آذربایجان) شروع می‌کرد و با همان تمام می‌کرد. رقص و موسیقی و غذا و آب و لباس قفقاز به نام آذربایجان وارد بازار شد و آذربایجان واقعی مطمئن از جایگاه و نام و ابهت و اصالت خویش از این بازی‌های سبک و نمایشی دور ماند و بر صدر نقشه‌ی ایران ماندگار شد و هر زمان در عمل نشان داد که آذربایجان کجاست و چگونه ستارخان و مردم آگاهش بازوی مقاوم مشروطه‌خواهی ایران بوده‌اند.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی

با فروپاشی شوروی بار دیگر این جمهوری تکیه بر باد داده، از هم پاشید و بار دیگر هوس‌بازان آذربایجان بزرگ به جنب و جوش آمدند. ایلچی‌بیگ با شعار «یک ملت با چند دولت ترک» سرکار آمد. اما سیاست‌های آن دوران جمهوری اران، گذشتن از وی و ایجاد ثبات با حاکمیت علی‌اف‌ها را مصلحت خود دید و جمهوری جدید همین که جای خود را اندکی محکم کرد، درصدد تولید تاریخچه‌ای قابل ارائه برآمد و سن شناسنامه‌ای خود را (تاریخ اولین جمهوری اران) از 1918 به ثبت رساندند و بار دیگر همان نام ربوده‌شده از ایران را بر گوشش خواندند و بر قامت آن سرود ملی‌شان را سرودند ولی این بار این نام در گوش قفقازی‌ها آن بیگانگی قبلی را نداشت که رسول‌زاده می‌گوید: «وقتی ما می‌گوییم برادران آذربایجانی، دوستان قفقازی گمان می‌کنند منظورمان آذربایجان ایران است.» هفتاد سال زندگی با این نام ناتنی، غیر بودن این نام را از خاطره‌ها و حافظه‌ها زدود و آنها همه‌ی پیشینه‌ی قفقاز بزرگ را بار دیگر نخوانده گذاشتند و به امید سرابی کهن از نام آذربایجان چشم نپوشیدند و امروزه میزبان هر ساله‌ی آذری‌های گرد آمده زیر چتر «پان‌ترکیسم» در سراسر جهان شده‌اند تا در روزی به نام روز اتحاد آذربایجان بزرگ به سوی باکو سرازیر شوند و سخنرانی‌ها، شعرها و شورها در جدایی از نیمه‌ی خود بسرایند و با گرگ‌ها تجدید بیعت کنند. صد البته که افراط در اصیل جلوه دادن خویش، نشانه‌ی خوبی است از واهمه‌ی لو رفتن، اضطراب آشکار شدن قلب و وصله‌ی ناجور بودن و این سناریوی بی‌اصل و نصب.

سخن آخر

شاید تکیه احمد کسروی بر حیرت از این نامگذاری است که می‌گوید در حیرت است که ملتی با خود چنین کرده است… با مروری کوتاه بر تاریخ قفقاز-اران متوجه می‌شویم که بنیانگذاران وابسته به اربابانی چند، چگونه به تاریخ این سرزمین خیانت کردند و نقد سرشاری را به نسیه‌ی غیرممکنی فروختند که جز سراب نخواهد بود؛ اینان با جا زدن خود به نام آذربایجان و حذف تاریخ پیشینه‌ی عظیم قفقاز، خود را چنان تحقیر کردند که مجبور شدند به تاریخ دست‌ساز 80 ساله تن دهند؛ در حالی که می‌توانستند جمهوری خود را تداوم حکومت‌های ارانشاهان و شیروانشاهان و شدادیان و مهرانیان معرفی کنند و تاریخ کهن‌سالی داشته باشند اما این فرزندان ناخلف، قفقاز کهن را فراموش کرده و به طمع و رشک ایرانشهر از اینجا رانده و از آنجا مانده شدند؛ گویا رشک تور بر ایرج و رشک تورانشهر بر ایرانشهر تمامی نخواهد داشت. آنان با تن دادن به تغییرات فرمایشی و خواسته‌های اربابان خود، مصلحت خویش را نادیده گرفتند؛ خواسته‌ی آنان از طرفی انکار حاکمیت ایران طی قرن‌ها بر آن سرزمین‌ها و از طرفی نصفه‌ی آذربایجان بودن است که سندی در هیچ دوره‌ای مبنی بر این بودن آذربایجان و ایران بودن قفقاز نداریم. آنها با گردن نهادن بر راه و روشی مزدورانه، به زیان خویش، فرمایش اربابان خود را چشم‌بسته اجرا کردند که هم انکار هویت خودشان بود و هم از دست دادن شایستگی پاسخ‌گویی حتی به یک سطر از تاریخ متعلق به خودشان…